یک نگهبان سوپرمارکت یک دزد را مجبور به مکیدن او کرد. نگهبان مراقب سوپرمارکت دختری جوان را دید که در کیفش چیزهایی را پنهان کرده بود و امیدوار بود که از این طریق آنها را بیرون ببرد. مردی او را با گرما گرفتار کرد و او را وارد اتاق عقب کرد. وی کاغذ را بیرون آورد و شروع به نوشتن بیانیه ای برای پلیس کرد. دختر گریه کرد و التماس کرد که مرد او را رها کند. عزیزم قول داد که دیگر هرگز این کار را نکند. مرد متوقف شد ، به او نگاه کرد و به کودک دستور داد که ورزش های سکسی لباسش را خاموش کند. پس از آن ، او به آرامی به او نزدیک شد ، بدن کامل را معاینه کرد و آلت تناسلی خود را بیرون آورد. مرغ ترسیده چاره ای جز مکیدن نگهبان نداشت و امیدوار بود که پس از از بین بردن او او را رها کند. مردی سفت و سخت بر سكس بی دفاع مسلط شد و كسی ناله های او را نشنید.